رمانی در هیئتِ نصیحتِ افرادِ ابله
رمانی در هیئتِ نصیحتِ افرادِ ابله
یادداشتی بر رمان «بار هستی» نوشته «میلان کوندرا»
فاطمه محسنپور: «کار نقد تنها این است که با ساختن مجسمهای از آنچه قبلا اثر هنری بوده است در از دست رفتن آن سوگواری کند.»/ از کتاب والتر بنیامین قدم اول-نوشته هاوارد کی گیل، الکس کول-تصویرسازی آندرژ کلیموفسکی- ترجمه علی معظمی جهرمی-انتشارات شیرازه
این متن یک نقد نیست بلکه شِکوِهای از سر شوریدگیست که در طی تلاطمِ به پوچی رسیدگی در تکاپوی شُکوه، در مدتِ مطالعه یک کتاب است. که در اینجا کتاب بارهستی ملاحظه میشود.
بعضی کتابها از سر کمروییشان ضعیف از آب در میآیند و بعضی کتابها از سرپرروییشان. برخی از این دست کتابهای پررومابانه نیز دارای یک لوندی شهوتناک اند که مانند یک کاکائوی غیر اصیل اما خوشمزه شمارا گول می زنند. از نظر من بارهستی یک فاجعه است که میلان کوندرا هرچه لوندی در توان داشته در آن چپانده است. نه اینکه در داستانپردازی یا بینشش فاجعه باشد بلکه در خودپسندی، ارضای خودتکاپویی و در بررسی برخی انواع آمال انسانی یک فاجعه است.
هرکتابی حرفهایی برای گفتن دارد که اگر نداشت کسی آن را نمی خواند و اصلا کتاب نمیشد. پس تو را به خدا خود را به حرفهایی که کتابها میزنند سرگرم نکنید چون اکثرا در تکاپوی جداسازی خیر از شر و ناسازگاری از سازگاری هستند. بلکه به این سرگرم باشید که کتابها چگونه حرف میزنند و چگونه حق مطلب را آنگونه که در روان آدمی بنشیند و آدمی را تحت تاثیر تذکرها وباورهایشان قرار بدهد، بیان میکنند.
میلان کوندرا همه چیز خوانده است (البته نه اینکه کاملا همه چیز را خوانده باشد. مثلا نمیدانم این شامل علوم طبیعی هم میشود یانه) و آنقدر جزئیات پرزرق و برق در کتابش آورده است که خواننده کتاب را از همان ابتدایش با شکوه میپندارد و مدام به تحسین آن میپردازد.
ایده داستان امکان ندارد که بکر باشد؛ نشان به آن نشان که سرتاسر داستان به عقاید دیگران سرک میکشد و از باورهایشان نیشگون میگیرد و آن هارا طوری بازگو میکند که انگار دایره المعارف عقاید است. گویی هر کدام از انسانهای تاریخ از هرسویی میآیند و دست تکان میدهند و میروند.
شخصیتهای داستان بسیاراحمق، دارای اراده ای ضعیف، ماشین صفت، بدخلق، بدقلق، پررو، بیشرم و بیمایهاند و سروکار داشتن با آنها بیهوده است و اینها قرار است پیچیدهترین دستاوردهای فکری بشری را درخویش اراده کنند و آن را در رفتارهای پردازش شدهشان به کار ببندند و در ما یک تجربه از پیش برنامهریزی شده را بقبولانند و بدتر از همه اینکه راوی مانند یک کنه به خواننده چسبیده است و در گوش خواننده مدام بلغور میکند. بلغورش در جهت انتقال اطلاعات نیست بلکه در جهت بررسی آن اطلاعات است. حتی اروین د یالوم در بلغور کردنش یک پیشی گرفتگی دارد، آن گونه که او هم اکثرا دروغ میگوید اما او اطلاعات را مدام بررسی نمیکند.
گویی مخاطب هرگز فرصت پردازش عملکرد شخصیت در ذهن خود را ندارد چرا که پردازش آن را راوی دو دستی تقدیم به مخاطب میکند و چه بسا صغری کبریهایی که برای هرنوع از عملکرد نمیبافد و چه شعارهای تهوعآوری را که نمیتراوشد.
معلوم نیست کوندرا میخواهد عقاید بسیارشخصی خود را در قالب دست پروردههایش مثل یک غذای اجباری جلوی مابگذارد که کوفتمان شود یا میخواهد که به زور با قاشق، آن غذای برساخته از سلیقه معده خویش را در دهانمان فرو کند. تازه از ما بخواهد که لذت هم ببریم.
کتاب معلوم نیست کلاس درس استادی خشمگین و دیکتاتور و حق به جانب است یا نصیحتهای یک دوست معمولی ابله که انتظار دارد تمام نصیحتهایش را موبه مو گوش کنیم و نصیحتهایش هم دقیقا درست است.
او هم شخصیت را توضیح میدهد، هم رویکرد شخصیت را هم کارکرد او را، هم نتیجه کارکرد او را، هم نگاه دیگران به رفتار او را، هم نگاه جامعه به رفتار اورا، هم نگاه خود او به رفتار جامعه را، هم نگاههای پشت پرده را، هم نگاه پردهها را.(مزاح) آری همه چیز چشم دارند و باید توضیح داده شوند چون شمای مخاطب خرفت و بیعرضه در فکر کردن و تحلیل کردنید و باید همه چیز به شما فهمانده شود. حتی ذهنتان نیز باید لال شود چون نویسنده زحمت ذهن شما را هم کشیده است.
به احتمال زیاد کتاب جالبیست.
اما سلیقه ها متفاوت است.
انقدر که میتوان زمان سپری کردن یبوست دردستشویی را باتمثیل بهشت عدن گر خواهی بیا باما به میخانه متفاوت دانست.
آخر نویسنده هم حرمتی دارد او هرزبان وواژه ای که بکار برده است نشات گرفته ازجامعه است نویسنده دقیقا مانند نقاش تصاویر جامعه را مینویسد.
این توصیف که نویسنده مانند نقاش تصاویر جامعه را می نویسد را دوست داشتم . اما من به شخصیت نویسنده هیچ توهینی نکردم بلکه به اثر او توهین کردم. اگر اثر متعلق به مخاطب باشد که هست پس من کاملا به حق بودم که به اثری که برای من نوشته شده است هر نظرِ درخوری را بدهم.
کجاش نصیحته؟
سلام قولامن رب رحیم
اینکه معتقدبه حرف زدن کتابها هستین بسیارقابل ارزشه؛چراکه چنین حرفی تراویده بزرگی چون امام علی ع هست (خطبه۱۵۷نهج البلاغه)ولی اینکه ثقل بودن یک نوشته را به دستشویی و یبوست تشبیه بفرمائیدازفرهیخته ای مثل شمابسیارمستبعد بود.
گرچه این کتاب ایراداتی داردولی ازآنجائیکه یک نوع رمان فلسفی می باشد ضمن اینکه بایدچندین بارخوانده شودتامتوجه منظورنویسنده شویم ، بهتراست ترجمه آقای کاظمی مطالعه گردد که قابل فهم باشد
همیشه مویدباشید.
بنده نه تنها چنین کتاب هایی را حاضر به مطالعه با چشم خود نیستم بلکه رمان های ماندگار دیگری را نیز مانند جنگ و صلح را مزید فایده برای مطالعه با چشم نمی دانم. بهتر اینکه این کتاب ها را به شکل کتاب صوتی گوش دهیم . و نیز کتاب هایی با چشم بخوانیم که از بعد روانی مارا دستخوش اندیشه کنند. مانند کتاب های فیلسوفان و تئوریزیسین های بزرگ.