فرزندانم زبان «لاری» را کاملا می فهمند/ در مطبخ ما همیشه «مهوه» و «تفتان» وجود دارد
گفت و گو با دکتر «خلیل شریف زاده» رئیس پیشین انجمن پزشکان ایرانی مقیم آمریکا
فرزندانم زبان «لاری» را کاملا می فهمند/ در مطبخ ما همیشه «مهوه» و «تفتان» وجود دارد
زهرا قدیمی/ قدمگاه: دكتر خلیل شريف زاده، متخصص بيماريهاى عفونى و زئونوز از دانشگاه ایالت مينسوتا، از سال ۱۹۹۴ تا به امروز، مدير و سهامدار كامل يك آزمايشگاه در شهر بوستون آمریکاست. اين آزمايشگاه خدمات گسترده اى در امور آزمايشات ميكروبيولوژى، داروئى و مواد غذائى ارائه مي دهد. خدمات مشاورهاى در زمينه بيماريهاى عفونى و واگير از کارهای جانبی اش در این آزمایشگاه به شمار می رود. دکتر شریف زاده همزمان و در کنار مشغولیت کاری، مديريت عامل موسسه اى در زمينۀ بهداشت محيط زيست و بهداشت مواد غذايى را عهده دار است.
او، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه مینسوتا، در سالهای ۱۹۸۳ و ۱۹۸۴ مشغول تدريس در دانشكده پزشكى دانشگاه ورمانت شد و از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۴ مدير بخش بيماريهاى عفونى دپارتمان بهدارى و بهداشت ايالت ماساچوست شد.
این پزشک لارستانی بین سالهاى ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۸ به عنوان استاد مهمان در دانشكده بهداشت عمومىِ دانشگاه هاروارد، بوستون، و مينسوتاى آمريكا و نواسكوشاى كانادا و نيز دانشكده پزشكى تافتس و دانشكده پرستارى بوستن آمريكا حضور داشته است. بعلاوه، چندين كنفرانس منطقهاى و ملّى را در سطح آمريكا پایه گذاری کرد و اکنون برخی از آنها به صورت سالانه در این کشور برگزار می شوند.
اين پزشك لارستانى در سال ۲۰۱۱، مدير انجمن پزشكان ايرانى مقيم آمريكا در ايالت ماساچوست شد و در سال ۲۰۱۳ مديريت اين سازمان را در كلّ آمريكا به دست گرفت.
انباشت این همه افتخارات علمی، اجتماعی و اجرایی در کشوری توسعه یافته در آن سوی کرۀ خاکی، هویت ایرانیِ «دکتر خلیلِ شریف زاده» را تغییر نداده است. زبان لاری را بسیار درست و روان سخن می گوید و وطنش را عاشقانه دوست دارد و این شیفتگی را به پسران دوقلویش، آریا و افشین نیز منتقل ساخته است.
البته، عشق دکتر شریف زاده تنها به وطنش خلاصه نمی شود؛ او خانواده اش را بسیار دوست دارد و بارها از والدین، همسر و فرزندان خود نام میبرد. مهمترین انگیزۀ حضورش در ایران را، دیدن چهرۀ مادر خود می داند و همسرش «سیمین» را، همکاری متخصص و همراهی شایسته در زندگی خطاب می کند. امید و مثبت نگری در شخصیت دکتر شریف زاده موج میزند که از ویژگیهایی است که از پدر مرحوم خود به ارث برده است.
دکتر خلیل شریف زاده به تازگی شعبه ای از بنیاد بین المللی کودک در شهر لار تأسیس نموده که در این زمینه نیز با او گفتگو کرده ایم.
شاید بتوان گفت اصالت، تواضع، تلاش و مثبت اندیشی، کلیدواژههایی است که از گفتگو با دکتر خلیل شریفزاده دریافت می شود. این گفتگوی خاطره انگیز را به شما مخاطب فرهیخته تقدیم می نماییم.
***
آقاى دكتر، براى ما و مخاطبان ارجمند قدمگاه، جالب خواهد بود؛ شخصيتى را بررسى كنيم كه دورۀ كودكى و نوجوانىاش را در لار گذرانده و با وجود مشكلات و محدوديتهاى فراوان، توانسته است مديريت يك مجموعه معتبر را در آمريكا به عهده بگيرد. با زبان لارى سليس سخن مي گويد و سخت به خانواده و اصالت زادگاهش پايبند است. در حالیکه بسيارى از دخترها و پسرهاى نوجوان و جوان لارستانى، فارسى صحبت ميكنند.
از كودكيتان برايمان بگوئيد كه چگونه طى شد.
من در دي ماه سال ١٣٢٨، در محله آقا متولد شدم و دوران كودكى خيلى عادى داشتم. روزها به مدرسه می رفتم و مشق می نوشتم و ساعتهاى تفريح، مثل همه بچه هاى هم سن و هم دوره خود، در كوچه هاى تنگ و خاكى، به درست كردن و راندن گل گلو و بازى مايه گذشت.
همچنین در دوران كودكى، شاهد و ناظر زلزله بزرگ و خانمان سوز سال ١٣٣٩ بودم. وقايع آنروز، خيلى شفاف در خاطره من مانده است؛ روز كودك بود؛ همه بچه ها در حياط مدرسه جمع شده و منتظر ديدن فيلمى به اين مناسبت بوديم. بعد از وقوع حادثه، همه ما بچه ها فرار را بر قرار ترجيح داديم به طرف خانه هايمان دویدیم. آنقدر كوچه ها و ديوارها ويران شده بودند كه مجبور بوديم راه منزل خودمان را از ديگران جويا شويم. شايد چون کودک بودم نمي توانستم عمق مصيبتى را كه براى لار بوجود آمده؛ كاملاً درك كنم. شب را با تمام خانواده روى قلعه، نزديك برج ننه نادر به سرآورديم و فكر مي كنم يكى دو روز بعد، براى اقامت موقت، راهى شيراز شديم.
پيش از اينكه از دوران كودكيتان فاصله بگيريم؛ كمى از پدر و مادر و تأثیری كه بر روى شما گذاشته اند؛ بگوئيد.
پدرم (خدا رحمتشان كند) مردى بسيار آرام، خوش قلب و نيكو كار بودند. هميشه دنيا و وقايع آن را از پشت عينك سبز ميديدند و به همه چيز، مثبت نگاه ميكردند. هيچ يادم نميرود، فكر ميكنم كلاس ششم ابتدائي بودم که پدر يك روز به منزل برگشتند؛ خيلى ساكت و توی فكر بودند. «پرسيدم بابا اتفاقى افتاده؟ گفتند: بله بابا! توی راه تصادف خيلى بدی ديدم ولى خوشبختانه مثل اينكه دو نفرشون زنده موندن». بعد معلوم شد كه تعداد سرنشينان آن اتومبيل پنج نفر بوده.
مادر هم كه كار تربيت و تحصيل ما را به عهده داشتند؛ در واقع ميتوانم بگویم در منزل ما بيشتر مادر سالارى وجود داشت.
من هيچ شك ندارم كه مثبت بودن در همه امورات زندگى را از پدر و زحمت و تلاش براى بهتر كردن زندگى را از مادر آموختم. از ديگر خصوصيات پدرم علاقه زياد به شعر و قصيده بود. صداى خوب و گيرايي داشتند و قصيدههاى طولانى را از حفظ ميخواندند. تا آنجايي كه به ياد دارم؛ بيشتر مطالعات ايشان، قرآن، نهج البلاغه و كتابهاى شعر و قصيده بود.
حال كه صحبت از كتاب پيش آمد؛ شايد بد نباشد چند كلمهاى هم راجع به اولين كتابخانه عمومى لار كه در شهر جديد مقابل سينما ساخته شد؛ صحبت كنم. اين كتابخانه، با تلاش و كوشش آقاى يوسف اعتمادى، از فعالان فرهنگى و مورد احترام آن زمان و با عقيده به اينكه دانش آموزان دبيرستان براى تفريح سالم به كتابخانه، احتياج دارند تأسيس شد.
آن كتابخانه هنوز هم در همان مكان، با نام كتابخانه گنج شايگان رونق دارد.
بسیار عالی. البته من در سالهاى دبيرستان، خودم در منزل، كتابخانه خصوصى داشتم و شامل كتاب هائى بود كه كم و بيش خوانده بودم و تا حد امكان، این كتابها را كه با مهر “كتابخانه خصوصى خليل شريف زاده” مشخص شده بود به افرادى كه علاقه به خواندنشان داشتند؛ عاريت ميدادم.
بيشتر به خواندن چه كتابهائى علاقه داشتيد؟
من هميشه به اين عقيده بودم كه هيچ كتابى وجود ندارد كه ارزش يك بار خوندن را نداشته باشد. بيشتر كتابهایم در حوزه شعر و ادبيات، رمانهاى مختلف و آثار ترجمه شده از دانشمندان علوم اجتماعى و روانشناسى بود. مثلا به كتابهاى ديل كارنگى در آداب و آئين اجتماعى و دوستيابى بسیار علاقه داشتم.
اسم دبيرستان شما چه بود؟
سيكل اول را شهر در جديد، در دبيرستان ششم بهمن بودیم و سيكل دوم را به دبيرستان صحبت، واقع در ورودى شهر قديم و نرسيده به باغ ملى منتقل شديم.
چطور به زبان انگليسى علاقمند شديد به قدری كه باعث شد هم به دانشگاه پهلوى برويد و هم تصميم بگيريد به خارج عزيمت كنيد؟
در آن زمان، برنامه خدمت سپاه صلح آمريكا كه در زمان رئيس جمهورى جان اف كندى تأسيس شده بود؛ شامل ايران هم ميشد. فكر ميكنم حدود سال ١٣٤٤ يا ۱۳٤٥ بود كه براى اولين بار، يك نفر از سپاه صلح، برای تدريس زبان انگليسى به لار اعزام شد. ایشان، آقاى جان آلبرتينى بودند که علاوه بر تدريس رسمى يك تا دو كلاس سيكل اول، كلاس فوق العادهاى هم براى دانش آموزان سال بالاتر كه به ياد گيرى زبان علاقه داشتند؛ تشكيل داده بودند.
حقيقتش زبان انگليسى من تا قبل از رفتن به كلاس آقاى آلبرتينى، بسيار متوسط بود. ورود ايشان، علاقه ویژهای در فراگرفتن زبان، خصوصا صحبت كردن فراهم كرد به قدری كه به اتفاق چند دانشآموز علاقمند ديگر، با آقاى آلبرتينى همكارى كرديم تا اولين روزنامه ديوارى دبيرستان به زبان انگليسى به صورت پوستر و تصوير منتشر بشود.
آقاى دكتر، آن زمان در لار فضاى درسى و علمى خاصى وجود نداشته است! چطور مىشود كه شما بسیار با انگيزه، تلاش ميكنيد؛ شبها را بيدار مىمانيد كه زبانتان عالى شود تا به اين مرحله برسيد.
نه! اتفاقا آن موقع در لار نسبت به شهرستانهاى ديگر فضاى علمى خوبى برقرار بود و درصد قبولى كنكور سراسرى نیز، اگر از شهرستانهاى ديگر بيشتر نبود؛ كمتر هم نبود. دانشآموزان دبيرستان صحبت، همه جدى، درس خوان و اهل پيشرفت بودند. (اميدوارم، هنوز هم اینگونه باشد).
شما بعد از اتمام دبيرستان چه كرديد؟
من و ۶ نفر از همكلاسىها، به سپاه دانش اعزام شدیم. همه ما را براى دوره تعليمات نظامى و تربيت معلم، به شهر مراغه در آذربايجان شرقى فرستادند. به راستى كه آب و هواى بهار و تابستان شهر مراغه براى ما كه از لار آمده بوديم؛ حكم بهشت را داشت. بعد از اتمام تعليمات شش ماهه در شهر مراغه ،گروه لار را براى خدمت سپاه دانش، به بخشهاى مختلف شهر اراك فرستادند.
من به عنوان آموزگار سپاهى در روستاى دور افتادهاى بنام غينر در بخش شاهزند، افتخار همكارى، با آقاى حبيب نيكخو و جناب يوسف توكلى داشتم. خاطرات بسيار خوب و شيرينى از آن دوره برایم مانده است. يادش بخير!
پس از اتمام سربازى تصميم و برنامهتان، چه بود؟
فكر ميكنم سال ١٣٤٨، پس از پايان دوره سپاه دانش، به لار برگشتم. چون از فرصت يك سال و نيم اقامت در ده غينر براى آموختن زبان استفاده كرده بودم؛ تصميم گرفتم كه هم براى امتحان اعزام دانشجو به خارج و هم براى امتحان كنكور خودم را آماده كنم.
در ضمن اين فعاليتها، به عنوان آموزگار و مدير و (مستخدم) مدرسه بائن، در وزارت آموزش و پرورش استخدام شدم. در عين حال، كلاسهاى خصوصى تدريس زبان را هم براى علاقمندان به مكالمه زبان انگليسى دایر كردم. خلاصه آخرين سال اقامتم در لار بسيار مفيد، پر بار و لذت بخش بود.
آن سال، در امتحان اعزام دانشجوئى، رتبه دوم را كسب كردم و واجد شرايط گرفتن بورسيه تحصيلى براى يكى از دانشگاههاى هندوستان شدم. اما خوشبختانه مدت كوتاهى بعد، كنكور سراسرى هم قبول شدم و از دانشگاه شيراز سر درآوردم.
در طول شش سال دوره دامپزشكى دانشگاه شيراز، تجربيات بسيار خوبى كسب كردم. به دلیل اینکه خدمت سربازى را گذرانده بودم؛ ميتوانستم آزادانه به كشورهاى خارج مسافرت كنم. به همین دلیل، تابستانهاى سال تحصيلى را براى خود كارآموزى تابستانى و ديدار علمى در كشورهايي مانند انگليس، آلمان، سوئد و آمريكا فراهم كردم و در اين كشورها، تجربيات گوناگونی را در مورد بيماريها و مسائل دامپزشكى به دست آوردم. چون معمولاً هزينه مسافرتهايم به خارج را از تدريس زبان فارسى به خارجيهاى مقيم شيراز، به دست ميآوردم و بسیار هم كم بود؛ اكثراً مجبور بودم با اتوبوس و قطار خودم را به كشور مقصد برسانم.
آيا به دامپزشكى علاقمند بوديد يا به دليل اينكه این رشته، نام دانشگاه شيراز(پهلوی) را يدك ميكشيد؛ آن را انتخاب كرديد؟
بله به دامپزشكى علاقه داشتم؛ چون پايه وسيع و محكمى براى درك و فهم بيماريهاى ميكروبى و انگلي و مقايسه اين نوع بيماريها در حيوانات مختلف فراهم ميكرد. براى همين در طول سالهاى دانشجوئى، تلاش ميكردم كه تجربه و معلومات گستردهاى به دست بيارم. در آن زمان، برنامه علوم پزشكى به انضمام پزشكى و دندانپزشكى بسيار قوى بود. بين دانشگاه شيراز و دانشگاه پنسلوانيا، مراودۀ علمى مستقيم برقرار بود و از آنجا و ساير دانشگاههاى دنيا، اساتيد برای تدريس علوم پزشكى به دانشگاه شيراز ميآمدند. ميدانيد كه دانشگاه شيراز در آن زمان، تنها دانشگاه ايران بود كه همه مواد درسى به زبان انگليسى تدريس ميشد و از كشورهاى مختلف دنيا دانشجو ميپذيرفت.
پس از اندوختن اين كوله بار شش ساله علم و تجربه و حضور در چهار كشور، چه تصميمی گرفتيد؟
پس از فارغ التحصيل شدن به واسطه كار آموزيهایی كه در كشورهاى مختلف داشتم؛ به عنوان سرپرست كلینيك سيار دانشكده دامپزشكى، استخدام شدم. در عين حال منتظر پذيرش از دانشگاه مينسوتا براى تخصص بيماريهاى داخلى در دانشكده دامپزشكى بودم. طولى نكشيد كه پذيرش به دستم رسيد و به ايالت مينسوتا عزیمت کردم.
هنوز بيش از شش ماه از ورودم به دانشگاه مينسوتا نگذشته بود كه تصميم گرفتم مقداری تغيير جهت بدهم و براى پذيرش در يك برنامه تخصصى خاصى كه در دانشكده پزشكى و جهت پزشكان و دامپزشكان علاقمند به زئونوس و بيماريهاى افونى در انسان ايجاد كرده بودند تقاضا دادم. خوشبختانه پذيرفته شدم و بعد از اتمام دوره، برای تدريس در دانشكده پزشكى دانشگاه ورمانت به آن ایالت رفتم.
هنوز بيش از يك سال نگذشته بود كه در يك كنفرانس پزشكى در شهر مونترال كانادا، كنار وزير ايالتى بهدارى و بهداشت ماساچوست، آقاى دكتر فرچت قرار گرفتم. بعد از چاق سلامتى و تبادل اطلاعات راجع به همديگر، معلوم شد كه ايشان مدتى است براى پر كردن پست مدير برنامه بيماريهاى عفونى به دنبال يك نفر با سابقه تحصيلى و تجربى مانند من ميگردند. بلافاصله از من دعوت كردند كه اگر علاقمند باشم براى مصاحبه به شهر بوستن بروم. من هم با كمال خوشحالى و افتخار، دعوت ايشان را پذيرفتم.
زمانی که در مصاحبه حضورى در بوستن، بيشتر راجع به مسئوليتهاى مدير برنامه و فعاليتهاى ايالتى و كشورى اطلاع به دست آوردم در پذيرفتن آن شغل، اصلاً درنگ نكردم.
حدود يازده سال در سمت خود به وزارت بهدارى و بهداشت ايالت ماساچوست خدمت كردم و در اين مدت توانستم با كمك افرادى كه در بخش من كار ميكردند؛ برنامههاى مفيدى در امور بهدارى و بهداشت پياده كنم.
براى اولين بار گروهى را تشكيل دادم كه كارشان فقط رسيدگى به موارد بيمارىهايي بود كه از طريق غذاى آلوده سرايت ميشود. در اين گروه نمايندگانى از بخشهاى مختلف وزارت، براى خدمات پزشكى، آزمايشگاهى، اپيدميولوژى، و بهداشت جمع كرده بودم تا با هماهنگى و به عنوان يك تيم به شيوع اين نوع بيمارى رسيدگى كنند.
يكى از كارهاى ديگر كه براى اولين بار در سطح ايالت، پايه گذارى كردم؛ ايجاد يك همايش سالانه با شركت پزشكان و دامپزشكان برای بحث و گفتگو در مورد تشخيص و درمان بيماريهاى زئونوز بود. بيماري زئونوز، از آن دسته از بيماريهايي هست كه ميتواند از طريق حيوان به انسان سرايت كند. اين برنامه با استقبال زيادى روبرو شد؛ به طوريكه چند ايالت ديگر تصميم گرفتند مانند همين برنامه را در محل خودشان اجرا كنند.
البته بيشتر امتيازات اين برنامه و كارهاى ديگرى كه انجام دادم، بايد به افرادى داده شود كه با علاقه و از خودگذشتكى زياد با من كار ميكردند. ناگفته نماند كه حمايت وزير ايالتى بهدارى و بهداشت ماساچوست هم در اين مورد بى تأثیر نبود.
شما از چه موقع كار لابراتوار را شروع كرديد؟
چند ماه قبل از اينكه سمت خودم را در وزارت ايالتى بهدارى و بهداشت ترك كنم؛ از اقاى دكتر لاپك، كسى كه سالها او را ميشناختم؛ تلفنى داشتم. ایشان پيشنهاد كردند كه چون قصد بازنشستگى دارند؛ من لابراتوارى را كه ايشان براى مدت بيست و هشت سال صاحب بودند و مديريت كرده بودند؛ خريدارى كنم. بعد از چندين ملاقات، تصميم گرفتم از اين موقعيت براى پيشرفت امور پزشكى، علمى و البته مالى خود استفاده كنم. البته با وجود اینكه در ابتدا دندان را كاملاً گرد كرده بود ولى به نحوى كنار آمديم و لابراتوار را از ايشان خريدارى كردم.
از بدو مالكيت و مديريت، تغييرات زيادى را در لابراتوار بوجود آوردم. سعى كردم بيشتر كارها، در حوزه تخصصى خودم باشد. به دلیل اینکه ساختمان و محل لابراتوار قديمى و مقداری رنگ و رو رفته بود؛ بعد از پنج سال تمام لابراتوار را به ساختمانى كه خودم با طرح صحيح و مناسبى داده بودم بسازند؛ منتقل كردم.
بعد از انتقال به محل جديد از همسرم كه دكتراى تغذيه دارند و آن زمان در يك لابراتوار داروئى كار ميكردند؛ خواهش كردم كه بيايند و وارد كادر مديريت لابراتوار جديد بشوند. ميتوانم بگويم كه اين يكى از بهترين تصميم هايي بود كه گرفته بودم؛ چون ايشان با درايت و توانائى كامل توانستند در مدت هفده سال گذشته، به كار و كيفيت اين لابراتوار رونق بدهند.
چطور با ايشان آشنا شديد؟
من با سيمين، همسرم در سفرى كه براى ديدن دوستى قديمى به ايالت ميشیگان رفته بودم؛ آشنا شدم. ايشان دوست خيلى نزديك همسر دوست بنده بودند. در آن وقت، ايشان روى پايان نامه دكترایشان كار ميكردند. همانطور كه گفتم؛ ايشان هميشه در پيشرفت زندگى كارى و خانوادگى من، نقش بسيار مثبتى ايفا كردهاند و براى پسرهاى دوقلویمان، مادر بسيار دلسوزى بودهاند.
کمی از سازمانى كه چند سالى در رأس آن انتخاب شده بوديد؛ بگوئيد.
اسم اين سازمان كه بيش از بيست و سه سال پيش با تلاش و كوشش آقاى دكتر قندچى، پايه گذارى شد؛ به فارسى ميتواند به “سازمان پزشكى آمريكائيهاى ايرانى تبار” ترجمه شود. در چندين ايالت آمريكا نمايندگى دارد. من يكى دو سال به عنوان مدير نمايندگى اين سازمان در ايالت ماساچوست خدمت كردم و بعد به عنوان پريزیدنت سازمان در سطح كشور انتخاب شدم كه براى من افتخار بزرگى بود.
در مدتى كه در رأس اين سازمان بودم؛ با كمك اعضاء هيئت امنا و مشاوران جنبى سازمان، قدمهاى مثبتى براى فارغ التحصیلان ايرانى در رشتههاى پزشكى و دندانپزشكى برداشتيم. يكى از كارهاى خيلى مفيدى كه اين سازمان براى اعضاء انجام ميدهد؛ تشكيل گردهمائى سالانه است كه معمولا در چهار روز برگزار ميشود و از كيفت علمى و پزشكى بسيار زيادى برخوردار است. اين گردهمائى به اعضاء سازمان فرصت ميدهد كه سالانه در يك محيط صميمى و كاملاً ايرانى، راجع به كار و تحقيقات پزشكى و علمى خود صحبت كنند. گرچه سال گذشته، دورهام به عنوان پريزیدنت سازمان تمام شد ولى هنوز به عنوان مشاور، به فعاليتهايم با سازمان ادامه ميدهم.
چند سال پیش، آقاى دكتر فيروز نادرى در شبكه چهار مصاحبهاى داشتند و مجرى به ايشان گفتند: ما افتخار ميكنيم كه شما رئيس بخش پژوهشى مريخ پيما هستيد. اما، دكتر نادرى جواب دادن كه نه. من هم كارمند بخشى هستم كه در كنار ديگر اعضاء كار ميكنم و مقداری مديريت آن را انجام ميدهم. اما در ايران و شهرستانها، حتى لار خودمان این روحیه کمتر وجود دارد و اگر قرار باشد يك كار جمعى انجام شود؛ افراد مغرور ميشوند و بيشتر به اين فكر ميكنند كه بگويند خودشان بيشترين نقش را داشته و كار خودشان از همه بيشتر و مهمتر بوده است. بفرمائيد كه در آمريكا هم اين مشكل وجود دارد؟
رقابت كارى بين افراد يك گروه و يك تيم، همه جا وجود دارد. شدت و ضعف اين رقابتها و خود نشان دادنها، بستگى دارد كه چقدر افراد در سمتى كه هستند و يا كارى كه انجام میدهند؛ امنيت شغلى داشته باشند. بله در آمريكا هم چنين رفتارها و افكارى وجود دارد؛ ولى، شايد در يك سطح كمتر. يك مديريت خوب و موفق ايجاب ميكند؛ هميشه امتياز را به كسانى بدهید كه در حقيقت بيشتر كار را انجام دادهاند. امتياز دادن به افرادى كه با شما و يا براى شما كار ميكنند؛ باعث تشويق و بهتر كارى آن افراد ميشود و شما اولين كسى هستيد كه از چنين مديريتى سود میبريد.
البته من سال هاى زيادى است كه از فرهنگ كارى و مديريت در ايران، بخصوص در لار دور بودهام. ولى تجربهاى كه اخيراً به خاطر تأسيس بنياد كودك لارستان بدست آوردم؛ تجربه بسيار خوبى بوده است. كار افرادى كه الان در رأس اين موسسه خيريه فعاليت ميكنند؛ واقعا قابل تحسين و تمجيد است. علاقه به كار گروهى و تيمى را كاملاً در همه اين افراد ميبينم. حس همكارى بين افراد گروه واقعا خارق العاده است.
چطور و چگونه تصميم گرفتيد كه شعب هاى از يك موسسه غير انتفاعى و خيريه بين المللى در لارستان تأسيس كنيد؟
اولاً، من هميشه پيشرفتهاى خودم را هرجا که بودهام مديون لار ميدانم. من هميشه حس ميكنم كه حمايت، تشويق و گرمى رفتار مردم لار، خصوصاً افراد خانواده در زمان كودكى و نوجوانى باعث شد كه راه و افكارم روى پايه بسيار استوارى بنا شود و در من، قدرت اتّكاء به نفس فوق العادهاى بوجود بيايد. براى همين است كه هميشه آرزوى من اين بوده كه دين خودم را حتّى اگر به مقدار كمى هم كه باشد به لار ادا كنم. خوشبختانه حدود دو سال قبل فرصتى پیش آمد و توانستم روى افتتاح چنين بنیادى براى شهر عزيزم لار كار كنم.
قدرى در مورد زندگى شخصيتان در آمريكا و برنامه روزانهتان برايمان بگوئيد.
همانطور كه قبلاً هم اشاره كردم؛ من و همسرم با هم كار ميكنيم و دو پسر دوقولو بنام، افشين و آريا داريم. با وجود اينكه كه افشين و آريا در آمريكا متولد و بزرگ شدهاند؛ سخت به ايران، خصوصاً لار و كرمانشاه عشق ميورزند. در سالهاى اخير و قبل از اينكه در گير درسهاى سنگين دانشكده پزشكى بشوند؛ هر دو به لار آمدهاند و زبان لارى را كاملاً ميفهمند و تا حدى صحبت ميكنند. من خودم به بازى تنيس علاقه مخصوصى دارم؛ هفتهاى سه بار و هر بار، دوساعت بطور تقريباً مرتب بازى ميكنم. در مطبخ منزل ما، هميشه مهوه و تفتان وجود دارد. بيشتر صبحانههاى من تفتان با چاى است و فكر نمي كنم بتوانم لذت آن را با هيچ چيز ديگر عوض كنم.
چند وقت يكبار به ايران مي آئيد؟
الان مدتهاست كه سعى ميكنم يك بار در سال براى ديدن مادرم و خانواده به لار بيايم. مادرم حدود نود سال سن دارند و هر بار كه ميآيم و به آمريكا برميگردم؛ ايشان براى سال بعد و ديدار بعدى، روزشمارى ميكنند. اميد داشتن در كهولت سن به انسان طول عمر ميدهد.
یکی از مبهم ترین عباراتی که به خاطر دارم همین عبارت زبان لاری است. تقریبا میتوان گفت هیچکدام از شهرهای منطقه این عنوان را برای این زبان قبول ندارند.
سلام تبریک میگم به آقای دکتر به خاطر موفقیت شون
یه سوال : آدرس این بنیاد کودک کجاست و این که فعالیت شون چیه؟
سلام و عرض ادب خدمت جناب دکتر شريف زاده ،دوستدار لارستان بزرگ ،پيشنهادي خدمتتان دارم ،باتوجه به اينکه جنابعالي هميشه دوستدار لار و لارستان بزرگ بوده ايد ،جهت پيشرفت حوزه ي بهداشت و درمان مناطق جنوب فارس، در ساخت بيمارستان فوق تخصصي خصوصي در لارستان همت گماريد
با سلام و ادب فراوان خدمت دوست . برادر . استاد محترم جناب اقای دکتر شریف زاده . من متولد سال ۵۰ در لار هستم . اما تعریف های مستر مک و مستر جان آلبرتینی را شنیدم . مستر مک در محله خرمنزار حاشیه ی محله نو شهر قدیم ساکن بوده . تعدادی از مردان لاری لقب مستر را دارند . بدلیل حسن شخصیت و تواضع این مهمانان است . یادشان گرامی
سلام علیکم ، بد نیست با توجه به حال و هوای آن روز دانشگاهها در دهه ۵۰ که اوج مبارزات دانشجویی بود ایشان گذری هم به فعالیت های خود می زد یا در مورد ۸ سال دفاع مقدس اشاره ای به فعالیت های خود داشتند بد نبود . لا اقل خبرنگار محترم این موارد را از ایشان جویا می شد . لازم به ذکر است نکته مثبتی در این خصوص از ایشان شنیده نشده است .
که چی؟
خوش به حالت دکتر…
در دورانی که امکان پیشرفت برای همه به صورت عادلانه فراهم بوده موفق شدین به جایگاهی که استحقاقش را دارین برسین.ولی حیف که آن دوران با وضعیت کنونی عوض شد.
وقتی میتوانستید به راحتی برای کارآموزی به کشورهای دیگر سفر کنید اما اکنون همین کشورهای کوچک اطراف خودمان نیاز به ویزا و کفیل و ضامن دارد چه برسد به اروپا و آمریکا.
بسیار عالی، لذت بردم، مصاحبه ای هم با جناب آقای دکتر محمد اقتداری انجام دهید. ایشان نزدیک به ۶۰ سال ساکن امریکا هستند و چهره بسیار شناخته شده و خوشنامی در میان جامعه ایرانیان امریکا هستند. سالهاست که شرکت ایشان لارتکس، پلاک اتوموبیلشان لار و یک کوچه در حومه واشنگتن را هم بنام لار نامگذاری کرده اند.همهاینهارا گفتم تا اشاره ای به عرق ایشان به زادگاهشان کرده باشم. وقتی در دفتر ایشان هستید آنقدر عکس و نقشه های قدیمی از لارستان و ایران بر در و دیوار آویخته شده رای دقایقی فراموش میکنید که در کشور دیگری هستید!
درود فراوان جناب دکتر
احسنت لذت بردیم زندگی شما سراسر درس و افتخار هست درغریبی تندرست باشید قبلا امکان شکوفایی استعدادها براحتی فراهم بوده به امید ایجاد چنین فضاهای با ارزشی