مرگ چنین مرد…
مرگ چنین مرد…
یادداشتی در یاد داشتِ استاد محمدرضا شجریان
نوید بازیار:
پیچید صدای خار چون نور/ در بستر شب طنینی انداخت
شب غلت زد و دوباره واخفت/ یک شعله به سمت آسمان تاخت.
خاشاک بلند بر سر طور/ پوشید قبای برگ ها را.
چون دید صدای سبز خود را/ نادیده گرفت مرگ ها.
در پشت سرش تعارف مرگ/ بی گاه و به گاه، بی تأمل.
می رفت ولی به جای خود بود/ چون رد شدن پُل از تن پُل.
چون نور، صدا به خاک پیچید/ در معبر باد، سبز می سوخت
افتاد به روی خاک، خاشاک/ آتش شد و طور دیگر افروخت.
نوید بازیار
گاهی وام گرفتن از ادبیات دیگران، راهی است برای آغاز کردن متنی که میدانی باید بنویسی، اما نمیدانی نقطه آغازت کجا میتواند باشد.
«مردی برای تمام فصول A man for all seasons» نوشته رابرت بولت همان نقطه آغازی است که در پییش می گردم تا بتوانم از «صدایی» بگویم که برای فصلها و در تمام فصلهای مردم خواند و در تمام فصلها ماند: محمدرضا شجریان.
بالاخره استاد شجریان رفت و خیال مردم دوستدار زندگی و هنر بالاخره راحت شد.
در حیرتم از مرگخواهی این مردم برای دیگران! این مرگخواهی برای استاد شجریان آن قَدَر مد شده بود که هر اعجوبه پیر و خردمند در شهر میگفت مرگ استاد را از آمارداران مطمئنش دریافت داشته است!
از تمام این حسن نیتهای متوالی که بگذریم، یک نکته پرنکهت میمانَد و آن هم این که محمدرضا شجریان، صدای مردم بود و از آن مردم بود.
کسی که صدای شعرهای ناز را با حسی درست و پرورده میشنید و با موسیقی جاودانه میکرد و به مردمی که دوستشان میداشت میبخشید.
شجریان، شجره شعرپژوهی و موسیقی اصیل فارسی بود که هیچ چیز را بر هنری که با جانش درآمیخته بود، برتری نمیداد.
یکی از دلایلی که امروز بسیاری از فارسیزبانان و غیر فارسیزبانان، شعرهای نابی از حافظ و سعدی و مولانا را میشناسند، تلاشهای بی وقفه اوست. مردی که عاشقانه از ساقی جان خود، جام خواست و به خاک این زبان ریخت تا حتی خاک هم او را پیشاپیش بشناسد و به جا آورد:
«دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز
دروغ وعده و قتّال وضع و رنگ آمیز.
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز.
خیال خال تو با خود به خاک خواهم بُرد
که تا ز خال تو، خاکم شود عبیرآمیز.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی!
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز!»
حافظ
از این نویسنده بخوانید:
زیستار ادبی فکری نویسندگان نامی جهان
بهترین دارو برای انسان، «انسان» است
منتظر چیزی نباش! همین زندگی امروزتو بچسب
عطرِ نابِ ادبیات که در جانم می پیچد
چرا بعضی شعرها، چرا بعضی شاعران؟!
عالی بود آقای بازیار