گفت و گو با «پرفسور ارفعی» از «کوه گنو» تا «فرهنگستان هنر»
گفت و گو با «پرفسور ارفعی» از «کوه گنو» تا «فرهنگستان هنر»
پروفسور «عبدالمجید ارفعی» یگانه استادِ زبانهای عیلامی و اَکَدی ایران است
مرضیه شمس/ مجله قدمگاه: تلفن را زود برداشت و قبل از اینکه حرفی بزنم با تبریک سال نو خوشحالم کرد. از این خوش مشربی و صمیمیتِ -استادی که از او شاید پنج، شش نفر در دنیا وجود داشته باشد،- دلگرم شدم و قرار مصاحبه را با رویی گشاده پذیرفت. «فرهنگستان هنر»ِ تهران جایی بود که در آن با آرامش خاطر در گوشه ای از اتاقهای آن به کار خود می پرداخت. به گفته خودش از سال ۱۳۵۷ که مازاد بر احتیاج شده است در هیچ جای رسمی مشغول به کار نیست و رییس فرهنگستان، مکانی را در اختیار او قرار داده تا بی دغدغه کارهایش را انجام دهد.
پروفسور «عبدالمجید ارفعی» که پدر کتیبه خوانی «عیلامی» لقب گرفته است، جزو معدود کسانی است که به این زبان باستانی تسلط و احاطه دارد. بسیاری از لوحهای گِلی تخت جمشید با تلاش ایشان ترجمه و کتاب «گِل نوشته های باروی تخت جمشید»ِ وی نیز کتاب سال شناخته شده است. گنجینه ی سترگی از مجلات، مقالات و کتابهای گوناگون درباره تاریخ ایران و جهان، گِل نوشته ها و خطهای خوانده شده با همت ایشان در بین سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی گردآمده است و اکنون نیز بر روی گِل نبشته های «تخت جمشید» و «شوش» در حال کار است و کتابهای جدیدی در دست انتشار دارد.
او نخستین مترجم «استوانه کوروش بزرگ» (منشور کوروش بزرگ) از زبان اصلی، «بابلی نو» به فارسی است و بخشی از یک خط ناخوانده از لوح دیگر که مترجمان آلمانی یا انگلیسی نتوانسته بودند آنها را بخوانند با تلاش وی خوانده شده و در کتابش با نام «فرمان کوروش بزرگ» به چاپ رسیده است. در ادامه به شرح گفتگو با ایشان میپردازیم.
***
آقای دکتر گفتگوهای زیادی از شما دیدهایم و همانطورکه ذکر شده است متولد ۹ شهریور ۱۳۱۸ هستید و زادگاهتان «کوه گنو بندرعباس» است. از زادگاهتان بیشتر برای ما بگویید.
همانطور که خودتان گفتید در «کوه گنو بندرعباس» به دنیا آمدهام و پدر و پدربزرگهایم از شهر «اَوز» فارس هستند و از لارستان به خاطرِ فرار از گرمای تابستان آن به کوه گنو رفتند و من هم در آنجا به دنیا آمدم. آن وقتها پدرم سرباز بود.
پدرتان به چه کاری مشغول بود؟
بازرگان بود. مثل اکثر اَوزی ها.
آیا به خاطر کار پدرتان مهاجرت کردید؟
بله. چهار یا پنج ساله بودم که به یزد رفتیم و پس از اینکه پدرم خودش را به تهران منتقل کرد ما نیز به آنجا نقل مکان کردیم.
در چه مدارسی درس خواندید؟
در یزد «مدرسه صدیقی» و در تهران «مدرسه منوچهری» درس خواندم. البته یک سال از دورهی ابتدایی ام (سال سوم ابتدایی) در بندرعباس «مدرسه جاویدی» بودم ولی بقیهی دوران ابتدایی و شش سال دبیرستان را در «دبیرستان البرز تهران» گذراندم و یک سال هم در «دارالفنون» درس خواندم و بعد از اینکه ششم طبیعی را گرفتم، موفق به أخذ مدرک ششم ادبی نیز شدم. چون در زمان ما، سال آخر فقط، یک رشته را میشد انتخاب کرد؛ پس ادبیات را انتخاب و در کنکور سراسری شرکت کردم و رشتهی زبان و ادبیات فارسی را ادامه دادم.
تأثیر محیط و عناصری که از کودکی وجود داشته و عاملی که شما را به این سمت کشاند چه بوده است؟
فکر میکنم ویژگیهای هر شخص با شخص دیگری تفاوت دارد. من هیچوقت، ریاضیات توی کله ام نرفت؛ اما برادرم، ریاضیدان و فیزیکدان است. بچههای من ریاضیاتشان خوب است. من، فکر میکنم جوهره هر شخصی آمادگیِ پذیرش چیزهایی را دارد و چیزهایی را هم ندارد. من از بچگی تاریخ را در ده دقیقه میخواندم و امتحان میدادم ولی پای حساب و جبر که به میان میآمد شاید کتک هم میخوردم.( میخندد)
خانواده هم مشوق بودهاند؟
آن زمان که دبستان و دبیرستان بودیم؛ خانوادهها فقط کارنامهها را امضا میکردند به ما میدادند و به مدرسه می بردیم. مثل امروز هر روز پیگیر نبودند که مشقهایمان را انجام دادهایم یا نه؛ بر عکس الآن که بچه را از بچگی وا میدارند و هر روز پیگیر این هستند که آیا مشقهایش را انجام میدهد یا نه؟ و دست از سر او بر نمیدارند.
ولی گویا خودتان نیز به درس خواندن علاقه داشتهاید؟
بنده به تاریخ علاقه داشتهام؛ اما بعدها فهمیدم درک تاریخ، بدون آشنایی با مدارک اصلی ممکن نیست؛ بدین خاطر به مطالعهی خط و زبانهای دیگر پرداختم. از فارسی «باستان» و «پهلوی» و «اوستا» شروع کردم و در ادامه زبان های «عیلامی»، «اکدی» و لهجههای آن: «بابلی» و «آشوری» را آموخته و مورد مطالعه قرار دادم.
از آشنایی خود با استاد «ابراهیم پور داوود» در دانشگاه بگویید؟
در دانشگاه تهران افتخار شاگردی ایشان را داشتم و بعد چون علاقهمند بودم و در این زبان ها بیشتر از بچه های دیگر کار میکردم، اجازه میدادند که به خانهشان بروم.گاهی اوقات لطف میکردند و برخی از کارهای خود را مثلِ تصحیح بعضی از دستخطهای چاپی، قبل از چاپ و همچنین «کتاب آناهیتای» خود را به من میسپردند که انجام دهم. آن زمان بچه بودم و ایشان استاد کهنسالی بودند. ایشان مراد بودند و من مرید.
آیا از بین دانشجویان، فقط شما بودید که این رشته را انتخاب کردید؟
خیر. بزرگان دیگری نیز بودند؛ مثلاً مرحوم «تفضلی» که پهلوی را انتخاب کرد. آقای «دوستخواه» اوستا را انتخاب کرد – و اکنون استرالیاست.- مرحوم «ایرج وامقی» که ایشان نیز پهلوی را انتخاب کرد و قبلش هم خانم «دکتر قریب» بود که این رشتهها را کار کرده بودند.
و شما هم زبان عیلامی و اکدی را انتخاب کردید؟
بعد از اینکه از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، برای ادامه تحصیل در زبان های ایرانی قصد رفتن به امریکا را داشتم و بورسیهای هم جور شد ولی شادروان «دکتر خانلری» پیشنهاد کردند که زبان های اکدی و عیلامی را به جای پهلوی و اوستا بخوانم که شادروان «پور داوود» نیز تایید کردند و در این راه افتادم.
نوشتههای شوش را هم بیشتر، فرانسوی ها چاپ کردند.
زمانی که برای تحصیل به آمریکا رفتید، با «ریچارد هلک» (Richard Hallock) آشنا شدید. در مورد این آشنایی و تاثیر ایشان توضیح دهید.
شادروان «هلک» استاد زبان عیلامی من بود. در زبان اکدی هم استادان بزرگ دیگری داشتم که بیشتر آنها از دنیا رفته و فقط سه نفر باقی ماندهاند. زمانی که خود را از «دانشگاه پنسیلوانیا» به «دانشگاه شیکاگو» منتقل کردم، خدمت ایشان رفتم و گفتم که میخواهم زبان عیلامی را بخوانم و این با توجه به این موضوع است که قبلاً از دانشگاه شیکاگو علاوه بر فیلادلفیا پذیرش گرفته بودم.
از چه زمانی ترجمه منشور را شروع کردید؟
من منشور را یک بار، زمان دانشجویی منتشر کرده بودم و بعد از آن شادروان دکتر خانلری از من خواستند که حرف نویسی و آوا نویسی آن را نیز برای ایرانیان ارائه دهم و من هم به درخواست ایشان به «موزه بریتانیا» رفتم و یک نسخه منحصربهفرد برایم ساختند که با خود به ایران آوردم و ازآن روگرفتی برداشتم و آن را در کتاب چاپ کردم.
بعد از کار منشور چه ترجمههایی انجام دادهاید؟
در رشته خودم با کار روی گِل نوشته های تخت جمشید ادامه دادم که یک کتاب آن حدود ده سال پیش و کتاب دیگرش هم حدود پنج ماه پیش چاپ شد و سه تای دیگری هم در دست چاپ است.
شما هنوز هم به زبان محلی صحبت می کنید؟
بله.
در خانواده هم همینطور؟
نه. چون خانمم شیرازی است؛ ولی وقتی با خواهر و برادرهای خود هستم با لهجه محلی صحبت میکنیم.
با بچهها چطور؟
میفهمند ولی حرف زدن برایشان سخت است.
به نظر شما جذابترین ترجمهای که در کتیبهها بوده و یا به عبارتی منحصر بهفرد میباشد کدام است؟
من همیشه یک کتیبه را مثال میزنم که از همه کتیبهها برایم زیباتر است. در میان «بین النهرینی» و «عیلامی» (عیلامیها بیشتر متنهایشان پادشاهی یا اداری است و متن زیبایی ندارند) از شوش وصیت نامه ای وجود دارد که برای من خیلی جذابیت دارد و محتوایش این است که مردی قبل از مرگش، وصیت می کند تمام دار و ندارش متعلق به زنی است که در خانهاش کار کرده و پا به پایش پیر شده است و بعد از مرگش، بچهای حق ورود به خانه را دارد که احترام مادرش را نگه دارد و مادر میتواند قبل از مرگش، اموال خود را به هرکدام از بچه هایی که فکر میکند بیشتر از همه دوستش دارند و به او خدمت کردهاند، واگذار کند. این برای من یکی از جذابترین متنهایی بود که نه تنها در ایران که در بین النهرین هم مشابه آن را ندیدم.
خانواده در این راه چقدر همراه شما بودهاند؟
همیشه همراه من بودهاند. همسرم، لیسانس ادبیات فارسی دارند و اکنون نزدیک ۴۷ سال است که همراه من است.
قطعاً در این راه سختیها و ناملایمتیهایی هم وجود داشته است.
شکی نیست. در هر راهی وجود دارد.
این ناملایمتی ها را از چه زاویهای میبینید؟ اینکه این رشته وتخصص در ایران هنوز نتوانسته به رشته دانشگاهی تبدیل شود یا موارد دیگر؟
خب! باعث تاسف است که وقتی در چین و کره جنوبی این رشتهها در دانشگاهها تدریس میشود؛ ولی در ایران که کلی مدرک از آن بدست آمده است و حتی یکی از آنها که مختص ایران میباشد هنوز، جایگاهی در دانشگاه ندارد. امیدوارم در آینده دیدگاهها تغییر کند و این زبانها جزو دروس دانشگاهی شود و بتوانیم متخصص تربیت کنیم؛ چون دانشجویان باید با خرواری از کتابها آشنا شوند که هر روز بیشتر و بیشتر می شود و آنها را مطالعه کنند و نظرهای جدید را بخوانند و آگاهیهای بیشتری پیدا کنند.
آیا شما توانستهاید افرادی را هم در این زمینه تربیت کنید؟
بله. یکی از آنها اکنون در«دانشگاه آکسفورد» شاگرد اول است و رساله دکترایش را می نویسد. در طرح کاریاش پیش من آمد و زبان اکدی را آموخت و خیلی هم خوب یاد گرفت و باعث سربلندی و افتخار من در انگلستان است. در ایران نیز، دو سه نفر هستند که در فرهنگستان هنر، تربیتشان کردهایم و خوب کار می کنند و ان شاء الله که در آینده هرکدام بتوانند کار سودمندی را انجام دهند و برای این مملکت مفید باشند.
آیا الآن جایی هم تدریس میکنید؟
نه. این رشته را در دانشگاه نداریم و من هم جایی درس نمیدهم.
پس سمتتان در حال حاضر چیست؟
در «فرهنگستان هنر» که رییسش استاد «معلم دامغانی» است با سعه صدری که دارند و من همیشه مدیون ایشان هستم. این اتاق را به من دادند که بی دغدغه کارم را انجام دهم وگرنه عضو هیچ جا نیستم.
از سال ۱۳۵۷ که مازاد بر احتیاج شدم در هیچ جا فعالیت رسمی دولتی نداشتهام. به غیر از دو سه سال که به صورت قراردادی در موزه ملی ایران، چند دوره در شوش و چند دوره در دانشگاههای مختلف درس دادم.
مسئولان را چقدر تاثیر گذار میدانید؟
کدام مسئولان منظور شماست؟ شخصی که جای دکتر «خانلری» و «محجوب» آمد، کسی بود که فوق لیسانس عربی داشت و میخواست خودش را نشان دهد؛ ولی بعدها که با بعضی از سران میراث فرهنگی آشنا شدم؛ مانندِ: «مهندس بهشتی»، آقای «محیط طباطبایی» و دکتر «طالبیان» واقعاً علاقهمند بودند و از هیچ نوع کمکی دریغ نکردند و همیشه یاور من بودهاند. دیگر از نظر اداری چندان با کسی ارتباطی ندارم.
آیا خودتان نخواستید ارتباط داشته باشید؟
کار من به گونهای است که در اینجا کسی نیست کمکم کند و خودم باید به خودم کمک کنم. به همین دلیل همیشه با خودم کار کردهام. البته دوستانی مثل خانم «مزداپور» هستند که با آنها مشورت میکنم؛ ولی ایشان در رشتهی دیگری مشغول به کار هستند که کاملاً از همدیگر متفاوت هستیم.
تا حالا شده که به فکر مهاجرت بیفتید؟
هرگز.
قطعاً فرصتهای بهتری برای شما فراهم بوده است؟
من هیچوقت، قصد مهاجرت نداشتهام. خانهام را نمیتوانستم ترک کنم. البته مدتی قصد داشتم در خارج کار کنم؛ ولی نه به صورت مهاجر بلکه به صورت کسی که کار علمی کند و بعد به خانهاش برگردد.
چند فرزند دارید؟
سه تا
آنها هم راه شما را رفتهاند؟
نه. مگر نادانند! راهی را انتخاب کنند که بعد مازاد براحتیاج شوند.(میخندد) یکی از آنها در امریکا دکترای سخت افزار گرفته، دیگری هم فوق لیسانس برق است و دخترم نیز تخصصش را گرفته و اکنون نیز در حال گذراندنِ دوره خارج از مرکز، در رشته «رادیولوژی» در ایرانشهر میباشد.
اخبار منطقه جنوب را هم پیگیری میکنید؟
مدتی نشریه «عصر اوز» برایم میآمد که فکر کنم اکنون به دلیل اینکه نشانیام عوض شده است دیگر نمیآید. ولی در تلگرام اخبار «خنج»، «اَوز»، «بندر لنگه»، «شوش» و «بندرعباس» را میخوانم.
به این فکر هم افتادهاید که روزی بخواهید به زادگاهتان برگردید ؟
زادگاه من ایران است. مهم نیست که در کدام شهر به دنیا آمدهام. هرجای ایران باشم احساس بیگانگی نمی کنم و از طرفی زادگاه من در کوه است آنجا نمیتوانم بروم کار کنم. بندرعباس نیز رطوبتش زیاد است و ممکن است کتاب هایم خراب شود!(میخندد)
خاطرهای هم از زادگاهتان دارید؟
از پدر و مادرم خاطرههای زیادی دارم. از زادگاهم، خاطرههای بچگیِ مبهمی دارم. مثلاً اینکه تابستانها با برادرها و بچههای فامیل در اطراف کپرهایی که در «کوه گنو» وجود داشت، بازی میکردیم یا در بندرعباس در چلهی تابستان توی کوچههایِ خاک و گِلی، بازی میکردیم. به هر حال از آن روزها، خیلی گذشته و درست یادم نمیآید…
اگر روزی به عقب برگردید باز هم همین راه را ادامه میدهید؟
باز هم ادامه میدهم.
با همه سختیهایی که دارد؟
با همه سختی هایش! هر چندباری که به دنیا بیایم. البته اگر باز به همین صورت به دنیا بیایم.(میخندد)
چقدر آینده این رشته را در ایران امیدبخش میدانید؟
خیلی خوب میبینم؛ زیراکه به احتمال زیاد تا اواخر تابستان «گِل نبشته های تخت جمشید» که در امریکا است و چندین سال توقیف بوده است، با رای دیوان عالی کشور امریکا از حالت توقیف درمیآید و به ایران بر میگردد و به هر حال، تبلیغی برای ایجاد یک رشتهی دانشگاهی است که بعد از من کسانی باشند که بتوانند آن را بخوانند.
پس با این روند میتوان پیش بینی کرد که رشتهای در دانشگاه به آن اختصاص داده شود؟
اگر آنهایی که در وزارت علوم نشستهاند کمی فکر کنند که ما دستمان جلوی بیگانه دراز نباشد و محتاج آنها نباشیم، بهتر است که این رشته را در ایران ایجاد کنیم.
الآن هم به ترجمه مشغول هستید؟
بله بر روی جلد سوم گِل نبشته های تخت جمشید کار میکنیم که جلد دوم با اینکه چاپ شد ولی به دلیل اینکه امریکاییها حاضر نیستند عکس هایشان را به ما بدهند بدون عکس چاپ شد و میتوان با برگشت گِل نبشتهها جلد دوم را هم چاپ کرد و جلد سوم هم در حال نوشتن است.
در آخر اگر حرفی دارید، بفرمایید.
نه. من عادت دارم هر وقت سوالی ازم پرسیده شود یا مورد پرسش قرار بگیرم، جواب بدهم.
*این گفت و گو پیش از این در هشتمین شماره مجله قدمگاه منتشر شده است.
پروفسور ارفعی اوزی الاصل معمولا ایام نوروز به اوز سفر میکنند ودر روز اوز که معمولا در ۹ فروردین بز گدار میشود شرکت میکنند
قدر زر زرگر شناسد
از اينكه در حق ايشان در اين ۴۰ سال جفا شده است و مورد بي مهري قرار گرفته است بسيار جاي تاسف است و ازطرفي ديگر از آنجائي كه فردي ثابت قدم و علاقمند به فعاليت در رشته و تخصص خود ميباشد است بايد به ايشان تبريك گفت.و سرمشقي براي ساير افراد خواهد بود هرچند ممكن است روزگار به سختي بگذرانندو در تنگنا باشند
خدا به ایشان عمر بلندو سلامتی دهد. بار اولی که ایشان را در تلویزیون دیدم خیلی برایم آشنا وخودمانی به نظر می رسید بعدها فهمیدم که اصلیت اوزی دارند.